نور چشم ما، روشنانور چشم ما، روشنا، تا این لحظه: 2 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ نور زندگیمونوبلاگ نور زندگیمون، تا این لحظه: 8 ماه و 11 روز سن داره

روشنا، روشنی بخش قلب ما

روشنای زندگی ام، تو آفتابی، هر صبح می تابی بر پنجره ی خیالم، و نور می پاشی روی سایه ی تنهایی ام، امروز را عاشقانه بتاب رویای من!

مژده آمد، خبری در راه است

1402/6/3 18:53
نویسنده : خاله زهرا
29 بازدید
اشتراک گذاری

عشق چیه؟

معلومه. صدای خنده ناز یه دختر کوچولو. عطر دستای ظریفش. نگاه های دلبرش.

مخصوصا این عشق زمانی بیشتر میشه که اون دختر کوچولو، دختر خاله ات باشه. خاله ای که نفسته.

آره عزیز دلم. تو دختر خاله رویا، دلسوز ترین خاله منی که از ته قلبم دوستش دارم.

البته من چون خودم خواهر ندارم دوست دارم توام مثل دلوین جونی دختر خاله زهرا به من بگی خاله.

خب عزیز قلبم، امروز که جنسیتت رو فهمیدیم تصمیم گرفتم مثل دلوین جون برای توام یه وبلاگ بزنم که بعدا بتونی خاطراتت رو بخونی و بدونی که من تا چه حد دوستت دارم.

دختر خوشگلم، الان میخوام از روزی بگم که ما از وجود تو خبردار شدیم.

15 تیر 1402 بود و تولد مامان عزیز. اون شب خاله رویا یعنی مامان تو برای مامان عزیز یه کادوی غیر منتظره آورد و با همون ما رو سورپرایز کرد و از وجود تو آگاه شدیم.

مامانت یه خرس عروسکی رو به عنوان کادو به مامان عزیز داد. حالا ما هممون چهار شاخ مونده بودیم که یعنی چی؟ برای چی خاله رویا به مامان عزیز خرس کادو داد؟ نگو تو دستای خرسه برگه سونوگرافی مامانت مخفی بوده. مامان منم اول از همه فهمید.

وااای خانومی من! پرنسسم نمیدونی من چقدر خوشحال شدم. از ذوقم چنان جیغایی میکشیدم که نگو و نپرس.

خب خاله زهرا عاشقته دیگه. چی کار کنیممم؟

از خدا میخوام همیشه سلامت باشی فندقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)